وارد خانه مامانجون شده ام
صبح است ساعت 9
تلویزیرن برنامه کودک نشان میدهد
شبکه قرآن با آن مجریهای مهربانش
مامانجون پاهایش هنوز خوب است! هنوز کمردرد نگرفته
دارد در آشپزخانه لوبیا پلو میپزد.
بوی آش شیر و لوبیا پلو در هم امیخته است.
یک کاسه شیر برنج و کمیشکر روی آن را جلویم میگذارد
و من با محبت میگویم دستت درد نکنه مامانجون ، من خیلی غذاهای شما رو دوست دارم!
(منظورم این است که خیلی دوستت دارم)
من امام رضا را دوست دارم
خاله زعفرانهایی که مرا یاد امام رضا میاندازد را از مزرعه شان چیده
و گذاشته آن گوشه تا عصر با کمک مامان و داییها پاکشان کنند.
خاله با مهربانی میآید و با هم نقاشی میکشیم و کتاب میخوانیم.
هر موقع زعفران پاک میکنند من سرگیجه میگیرم
میلاد امام حسن است!
من هنوز به سن روزه گرفتن نرسیده ام
مامانجون برای من غذا میپزد
سیر ترشی را من معمولا با دمپخت میخوردم و ترشی پیاز را با لوبیا پلو!
گاهی هم ترشی فلفل جای هر دو را پر میکند!
بغد از ظهر باید بروم مدرسه
زنگ اول قرآن
زنگ دوم ریاضی
زنگ سوم هنر
زنگ چهارم هدیههای آسمانی
زنگ پنجم ورزش
همه شان را به جز مورد دومیدوست دارم
...